کلام امام باقر(ع) درباره صلح امام حسن(ع)

کلام امام باقر(ع) درباره صلح امام حسن(ع)


شيخ صدوق (ره) در علل الشرايع به اسنادش از سدير نقل مي‏کند که:

به همراه فرزندم نزد امام باقر (ع) رفتم و ايشان فرمود: اي سدير رفتار و عملکرد خودت را به ما بگو آنچنان که هستي تا اگر گرفتار تفريط شده باشي تو را ارشاد کنيم، سدير مي‏گويد: پيش رفتم تا سخن بگويم.

حضرت فرمود: تو چيزي مگو تا من نياز تو را بيان کنم، بدرستيکه علمي که پيامبر (ص) نزد علي (ع) قرار داد، هر کس آنرا بشناسد مؤمن خواهد شد و هر کس آنرا کتمان کند کافر خواهد شد. آن علم بعد از علي (ع) نزد امام حسن (ع) بود سدير مي‏گويد

بحضرت گفتم: چگونه حسن بن علي (ع) اين مقام را داشت در حالي که امر خلافت را به معاويه واگذار نمود.

امام باقر (ع) فرمود: ساکت باش، زيرا که امام حسن (ع) به آنچه که انجام مي‏داد آگاهتر بود و اگر آن کار را نمي‏کرد فاجعه بزرگي رخ مي‏داد.









سلام، امام غریب من!

سلام، امام غریب من!


سلام، غریب تر از هر غریب!

سلام، مزار بی چراغ، تربت بی زایر، بهشت گمشده!

سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده!

سلام، سینه شعله ور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده!

سلام، امام غریب من!


ویژه نامه شهادت امام حسن مجتبی(ع)

*‌ *‌ * * * * * * *
اى کریم اهل بیت علیهم السلام! قلب اندوهگینمان در عزاىت ، دیدار و شفاعتت را در قیامت مى طلبد

 تا طعم بخشندگى تو را دریابیم.


*‌ *‌ * * * * * * *
به آسمان خدا یک ستاره مى پیوست

شهید عشق، به باغ بهاره مى پیوست

گدازه هاى جگر از گلوى یک خورشید

به ماجراى فدک، پاره پاره مى پیوست
*‌ *‌ * * * * * * *
ویژه نامه شهادت امام حسن مجتبی(ع)


*‌ *‌ * * * * * * *
بوی غربت حنجره‏ات، جهانی را غریبانه به گریه می‏اندازد.

نفس‏های غریبانه‏ات، گریبانت را آغشته غریب‏ترین پیراهن‏ها کرده است.

در پیراهنت، غریب‏ترین یوسف‏ها گریه می‏کنند ستاره‏های آسمان، از چشم‏هایت لبریز شده‏اند.

*‌ *‌ * * * * * * *

تو میراث دوش علی برده ای

که با تو مدینه یتیمی نداشت

شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام تسلیت باد


گل کرده در زمین، کَرَم آسمانی ات

آغوش باز می رسد از مهربانی ات

 

حالا بیا و سفره مینداز سفره دار

حالت خراب می شود و ناتوانی ات

 

دارد مرا شبیه خودت پیر می کند

جان برده از تمام تنم نیمه جانی ات

 

یوسف ترین سلاله ی تنها تر از همه

سبزی رسیده تا به لب ارغوانی ات

 

این گرد پیری از اثر خاک کوچه است

بر موی تو نشسته ز فصل جوانی ات

 

باید که گفت هیئت سیّار مادری

خرج عزا شدی و خدای تو بانی ات

 

زهر از حرارت جگرت آب می شود

می گرید از شرار غم ناگهانی ات

 

زینب به پای تشت تو از دست می رود

رو می شود جراحت زخم نهانی ات

 

آقای زهر خورده چرا تیر می خوری؟

چیزی نمانده از بدن استخوانی ات




طريقه ختم و توسل به كريم اهل بيت (ع) حضرت امام حسن مجتبي (ع)



 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد 
موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com


طريقه ختم و توسل به كريم اهل بيت (ع) حضرت امام حسن مجتبي (ع)

قبل از غروب شب جمعه در گوشه اي از خانه خودتان سجاده اي به نيت قبر مطهر امام حسن مجتبي (ع) پهن كنيد و از قبل از غروب آفتاب شمع يا چراغي بر روي اين سجاده روشن شود و تا صبح روشن بماند.

بعد از نماز عشاء، دو ركعت نماز زيارت به نيت زيارت امام حسن مجتبي (ع) و سپس دعاي زيارت ائمه بزرگوار بقيع (ع) كه در مفاتيح الجنان است، خوانده شود.

بعد از آن يك بار سوره يس را به نيت هديه به روح مبارك آقا امام حسن مجتبي (ع) تلاوت نمائيد.

حتما چراغ يا شمع تا صبح روشن بماند.

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد 
موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد 
موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

در رابطه با گرفتاري مادي بسيار نافع مي باشد.

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد 
موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

و اين دستور تا برآورده شدن حاجات ادامه داده شود.

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد 
موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com


اربعین عشق، عباست چه شد / اربعین، فریاد احساست چه شد . . .

السلام علیک یا ابا عبدالله …

پرسیدم:ازحلال ماه، چراقامتت خم است؟ آهی کشیدوگفت:که ماه محرم است

گفتم: که چیست محرم؟باناله گفت:ماه عزای اشرف اولادآدم است

 

 

اربعین
 اس ام اس اربعین اس ام اس اربعین حسینی

 

بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد

دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد

به یاد کاروان اربعینی با گریه می گوید

همی بوسم خاکی را که بوی کربلا دارد . . .

 

•••••••••••••••••••••••••••

 

سفر کردم به دنبال سر تو / سپر بودم برای دختر تو

چهل منزل کتک خوردم برادر / به جرم این که بودم خواهر تو . . .

 

•••••••••••••••••••••••••••

 

اربعین آمد و اشگم ز بصر می آید / گوییا زینب محزون ز سفر می آید

باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست / کز اسیران ره شام خبر می آید . . .

 


•••••••••••••••••••••••••••

 

چهل روزه که بوی گل نیومد / صدای چهچه بلبل نیومد

چهل روزه چهل منزل اسیرم / غم چل ساله گویی کرده پیرم . . .

 

•••••••••••••••••••••••••••

 

باز عاشوراییان پیدا شدند / باز هم سوداییان شیدا شدند

اربعین غصه های گل کجاست / اربعین ناله بلبل کجاست

اربعین عشق، عباست چه شد / اربعین، فریاد احساست چه شد . . .

 

یاور بینوایان

یاور بینوایان

کوچه خلوت تر از هر لحظه دیگر به نظر می رسد. به سمت جلو قدم برمی دارد. سرکوچه که می رسد، دستش را به کمرش می گذارد. حرفهای کودکش در ذهنش تداعی می شود:

ـ پدر! من گرسنه هستم؛ پس کی گندم می آوری تا مادرم نان درست کند؟

به فکر فرو می رود. عالم خیال، ذهنش را به بازی می گیرد. زنش را می بیند که به دیوار رنگ و رو رفته خانه اش تکیه داده است. چشمش پر آب می نماید. قطره های اشک در کاسه چشمان همسرش تلنبار شده اند. به او چشم می دوزد. قطره ای اشک از چشمش فرومی غلتد. لبهایش را به زحمت می جنباند:

ـ پس می خواهی چکار کنی؟ دیگه بچه ها تحمّل گرسنگی را ندارند؟

مرد سر به زیر می اندازد. دلش می خواهد زمین دهان باز کند و او را در خود فرو برد. سرش داغ می شود. آب دهانش را قورت داده، می گوید:

ـ تو می گویی چکار کنم؟ به کی رو بیندازم؟ درِ خانه چه کسی را بزنم؟ در این دور و زمانه، چه کسی به من قرض می دهد؟

زن دست روی زمین می گذارد و از جا بلند می شود. نگاه نگرانش را به صورت خسته او می دوزد و می گوید:

ـ برو در خانه حسن بن علی؛ دست خالی بر نمی گردی؟

برق امید در چشمان مرد می جهد. سرش را به عنوان تأیید تکان می دهد. لبخندی گرم روی لبهایش نقش می بندد. در آن حال اندکی به فکر فرو می رود. صدای همسرش او را به خود می آورد:

ـ خدا این بنده های خوبش را برای ما فرستاده است.

* * *

مرد به دیوار تکیه می دهد. زانوهایش می لرزد و طاقت نگهداشتن جسمش را ندارد. کوچه خلوت است. مردم از تابش بی رحمانه آفتاب به خانه هایشان پناه می برند. شنهای سوزان، کف پایش را به سوزش می آورد. از جا بلند می شود. نگاهش تا ته کوچه می دود. چشمش به در چوبی دوخته می شود. قدمهایش را آهسته تر برمی دارد. لحظه بعد، خودش را جلوی در خانه امام می بیند؛ نفس عمیقی می کشد و آرام بر در می کوبد.

در گشوده می شود. طولی نمی کشد که وارد خانه می شود. نگاهش را به اطراف خانه می چرخاند. همه جا ساده و بی آلایش است. خانه از صفا و صمیمیت لبریز است. از خود می پرسد:

ـ با اینکه می تواند بهترین وسایل خانه تهیه کند، پس چرا...؟!

و بعد ادامه می دهد:

ـ شاید سادگی، حُسنی دارد.

باز هم به فکر فرو می رود. طولی نمی کشد که صدای دلنشین امام توجه اش را جلب می کند:

ـ خوش آمدید!

با دیدن سیمای جذّابش از جا بلند می شود. به چهره نورانی امام خیره شده، می گوید:

ـ ای پسر امیرمؤمنان! به فریادم برس.

آنگاه بعد از مکث کوتاهی، ادامه می دهد:

ـ مرا از دست دشمن ستمکارم نجات بده؛ دشمنی که نه حُرمت پیران را نگه می دارد و نه به خُردسالان رحم می کند.

نفس عمیقی می کشد و خاموش می شود. مثل اینکه خیالش راحت شده است. امام که به اضطراب درونی او پی برده است، می فرماید:

ـ دشمنت کیست تا داد تو را از او بستانم؟

آب دهانش را قورت داده، لبهایش را به حرکت در می آورد:

ـ دشمن من، فقر و پریشانی است.

حضرت رو به خدمتگزارش می فرماید:

ـ آنچه مال نزدت است، حاضر کن.

لحظه ای نمی گذرد که خدمتکار امام پنج هزار درهم جلو امام و مرد فقیر می گذارد. امام در حالی که به مرد نیازمند اشاره می کند، به خدمتگزارش می گوید:

ـ آنها را به او بده.

کیسه پول در دست فقیر است که امام خطاب به او می فرماید:

ـ هرگاه این دشمن به تو رو کرد، شکایت آن را نزد من بیاور تا آن را دفع کنم.

از ضربان قلب مرد کاسته شده است. لبخندی از رضایت، روی لبهایش نقش می بندد. مثل اینکه احساس می کند کوله بار سنگینی از روی دوشهای خسته اش برداشته شده است. با امام خداحافظی می کند. قدم به بیرون می گذارد. نسیمی گرم، صورتش را به سوزش وامی دارد. به آسمان صاف و آبی چشم می دوزد. دستانش را به سوی آسمان بلند نموده، خدایش را سپاس می گوید. چشمان منتظر بچه هایش در ذهنش مجسّم می شود. آنگاه در حالی که شوق و ذوق وصف ناپذیری وجودش را گرفته است، به سوی خانه اش گام برمی دارد.*

* منتهی الآمال، ج 1، ص 417 و 418.